Mafias Stepdaughter
Part 𝟔
_قبلش باید یه کاری کنم پرنسس بابا
جونگکوک با عصبانیت رفت طبقه بالا پیش مادر سولی و در اتاق رو باز کرد و رفت داخل بعدش رفت سمت اون پسره و سولی که با فریاد بلند بهشون گفت
_سولی هر چه زود تر وسایلت رو جمع میکنی و با معشوق جدیدت میرین بیرون و خودم برات برگه های طلاق رو میفرستم پیشت و امضاشون کن *با لحنی بی رحمانه و سرد*
بعد بیرون کردن اون دو تا دست ا.ت رو گرفت و سوار ماشینش کرد و راست رانندگی میکرد
+کجا داریم میریم *با ترس و تردید*
_پرنسس من نگران نباش میریم باغ ویلا ی توی جنگل اونجا یکم اروم میشیم
+ولی ددی من باید برم مدرسه
_خودم به مدیر مدرستون زنگ میزنم و میگم نمیتونی بیای پس پرنسسم بهانه نیار
ویو ا.ت
پدرم یکم ترسناک شده بود به همین خاطر میترسیدم مخالفت کنم
من از یه چیز اون باغ ویلا بدم میومد همش یه اتاق داشت یعنی من باید کنار جونگکوک بخوابم ولی اگه مثل کاری که دیشب داشت با مامانم انجام میداد با من انجام بده چی
وایی خاک بر سر شدم
داشتم همینطوری با خودم حرف میزدم که یه دست رو روی پاهام احساس کردم
بهش نگاه کردم دیدم تتو داره بعد سرم رو بالا اوردم دیدم جونگکوک هست
+پدر چیکار میکنید؟
_با چهره ای ترسناک نگاهش کرد
_چند بار بهت گفتم به من پدر یا بابا نگو، بگو ددی، دلت که تنبیه نمیداد کوچولو *لبخند شیطنت امیز*
+نه ددی نمیخوام
_ افرین کوچولو
درضمن همین الان میگم اونجا یه اتاق داره و باید روی تخت کنار من بخوابی حرف دیگه ام نزن
میدونم بابت صدا های دیشب مامانت ازم میترسی ولی مجبور بودم تنبیهش کنم کوچولو *خنده شیطنت امیز*
همینطور که داشت حرف میزد دستش رو محکم تر روی پام فشار میداد
یک باره ماشین و نگه داشت و اومد سمتم که دیدم داره......
_قبلش باید یه کاری کنم پرنسس بابا
جونگکوک با عصبانیت رفت طبقه بالا پیش مادر سولی و در اتاق رو باز کرد و رفت داخل بعدش رفت سمت اون پسره و سولی که با فریاد بلند بهشون گفت
_سولی هر چه زود تر وسایلت رو جمع میکنی و با معشوق جدیدت میرین بیرون و خودم برات برگه های طلاق رو میفرستم پیشت و امضاشون کن *با لحنی بی رحمانه و سرد*
بعد بیرون کردن اون دو تا دست ا.ت رو گرفت و سوار ماشینش کرد و راست رانندگی میکرد
+کجا داریم میریم *با ترس و تردید*
_پرنسس من نگران نباش میریم باغ ویلا ی توی جنگل اونجا یکم اروم میشیم
+ولی ددی من باید برم مدرسه
_خودم به مدیر مدرستون زنگ میزنم و میگم نمیتونی بیای پس پرنسسم بهانه نیار
ویو ا.ت
پدرم یکم ترسناک شده بود به همین خاطر میترسیدم مخالفت کنم
من از یه چیز اون باغ ویلا بدم میومد همش یه اتاق داشت یعنی من باید کنار جونگکوک بخوابم ولی اگه مثل کاری که دیشب داشت با مامانم انجام میداد با من انجام بده چی
وایی خاک بر سر شدم
داشتم همینطوری با خودم حرف میزدم که یه دست رو روی پاهام احساس کردم
بهش نگاه کردم دیدم تتو داره بعد سرم رو بالا اوردم دیدم جونگکوک هست
+پدر چیکار میکنید؟
_با چهره ای ترسناک نگاهش کرد
_چند بار بهت گفتم به من پدر یا بابا نگو، بگو ددی، دلت که تنبیه نمیداد کوچولو *لبخند شیطنت امیز*
+نه ددی نمیخوام
_ افرین کوچولو
درضمن همین الان میگم اونجا یه اتاق داره و باید روی تخت کنار من بخوابی حرف دیگه ام نزن
میدونم بابت صدا های دیشب مامانت ازم میترسی ولی مجبور بودم تنبیهش کنم کوچولو *خنده شیطنت امیز*
همینطور که داشت حرف میزد دستش رو محکم تر روی پام فشار میداد
یک باره ماشین و نگه داشت و اومد سمتم که دیدم داره......
- ۹.۹k
- ۲۷ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط